سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارمون شده بود آب ریختن و انداختن کاغذ مچاله شده از راهرو به روی سر بچه های خوابگاه که توی لابی نشسته بودن...

 

شورای صنفی بودیم و اوایل کارمون با رییس دانشگاه قرار ملاقات داشتیم.. به وقت ناهار!!

اقای رومیانی دبیرشورا گفت بچه ها بعد نماز جلوی اتاق رییس باشید... سلف هم نرید..

من و مائده هرچی فک کردیم دیدیم حیفه نریم سلف و غذای رزرو شده مون رو نخوریم..اسرافه هههه

رفتیم نهارمون رو یواشکی خوردیم..

وقتی رفتیم اتاق رییس بچه ها از گشنگی داشتن میمردن. من و مائده هم فیلم اومدیم که ماهم... ههههه

توی دفتر رییس غذامون رو که گذاشتن جلومون با اشتهای کامل خوردیم

بعد که بچه ها فهمیدن ما چیکار کردیم کلی خندیدن و تا مدتها سوژه شده بودیم واسشون ههه

 

چهارشنبه ها غذای سلف جوجه بود.. من و اذر 10 تا 12 ازمایشگاه زمین داشتیم با استاد منصور! که معرف حضور همه هست:دی

بس که این کلاس انرژی منفی داشت برامون بعدش میرفتیم از اقای حسینی تغذیه دوتا ژتون ازاد میخریدیم..

خودمون هم که غذا رزرو داشتیم.. میشد چهارتا..ههههه

چهاردست رو میگرفتیم و شروع میکردیم به خوردن.. توپ خنده شده بودیم واسه دوستان هههه

خو گشنه مون بود نخند تو:دی

 


[ شنبه 91/11/28 ] [ 11:32 صبح ] [ سحر ]
درباره وبلاگ

مدیر وبلاگ : سحر[78]
نویسندگان وبلاگ :
رضوان
رضوان[3]

مینویسم که فراموش نکنم چه روزهایی داشتم........ورودی 85 محیط زیست.. ترم اول و دوم جز بچه های فعال بسیج بودم.. ترم 3 رفتم امورفرهنگی و تقاضای چاپ یه مجله رو دادم به اسم پرواز..سردبیرش بودم..مجله ی خوبی بود..تا اوایل ترم 5 چاپ میشد ولی چون از ترم 5 عضو شورای صنفی(نائب دبیر و روابط عمومی) شدم دیگه واسه پرواز وقتی نبود.. شورای صنفی اون سال به گفته خیلیا فعالترین گروه اون دانشگاه طی چندین سال گذشته بود.. خیلی کارهای مفید انجام دادیم و این از همدلی بچه ها بود..خلاصه توی خیلی زمینه ها فعالیت داشتم و الان روز به روز اون سالها برام خاطره س...تو این نوشته هارو میخونی و میگذری بی تفاوت..ولی من... زندگی میکنم با تک تک این لحظات...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 116633